آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

این خاطرات شیرین

حس رفتن توی خاطرات و لحظه های شیرین،گذشته؛(لامصب)بد جوری حالمو خوب می کنه!!!

می خواد گریه کنم...اشک بریزم...از سرما بلرزم...یاد آوری؛گذشته های شیرینم،لبخند میاره به صورتم.

همیشه دوست داشتم؛تو یه وقتی،بشینمو بنویسم .تا یه چند ماهی پیش وقایع هر روزمو،شبش می نوشتم.

بعدش...وقتایی  که حوصله ی کاری نبود؛میشستمو می خوندم.

وااااااااااای که چقد این کارو دوست دارم.

-----

کوچیک تر که بودم؛یه استادی بودم برای خودم تو "خاله بازی"

یادش بخیر...

هیچ وقت به غدای الکی،راضی نبودم. قبول نداشتم!!!

از برنج بگیر تا نخود پخته...!

واااااااااای الانم دلم می خواد با یه بچه خاله بازی کنم.

خیلی برام لذت بخش بود...

یادش بخیر...

----



نظرات 9 + ارسال نظر
دل نوشته پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 09:21 ق.ظ http://fun-thing.blogsky.com

سلام دختر خوب

پستاتی رو می گذاری که وقتی می خونیم لبخند رو لبمونه....

یاد خاله بازی هام افتادم دختر

سلام بر سمانه جان.
لطف داری!

گیل پیشی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 01:31 ب.ظ http://daftareayyam11.blogsky.com

همیشه شاد باشی

قربانت...
ممنون.
تو هم همینطور.

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 03:54 ب.ظ http://www.delane.blogsky.com

سلام آبجی گلم. انصافا خاطره ها حال آدمو خوب می کنه. چقدر کار خوبی میکردی که خاطره هاتو می نوشتی، منم تنبلی کردم ننوشتم. الان بعضی وقتا حسرت فراموش کردنشونو می خورم

سلام به روی ماهت
مهسا؛خب از همین امروز شروع کن...

پروفسور پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 10:30 ب.ظ http://otagham.blogsky.com

سلام دختر خوب
با این خاطره خودن خیلی موافقم, حال آدمو خوب میکنه!
هیچ وقت خاله بازی دوست نداشتم ولی دوستم همیشه مجبورم میکرد این بازیو باهاش بکنم, منم یه بار یه چیز تند وبدمزه ای به عنوان غذای بازی دادم به خوردش, ازش انتقام گرفتم!
واقعا این بازی چه لذتی داشت آخه؟؟

سلام پروفسور .
من همینطورم...
آخیییییییییییی!نازی!جدی دوست نداشتی؟چ جالب!یه دختر پیدا کردیم که خوشش نیاد!
آدما متفاوتن!
تو که باید اینو کامل درک کرده باشی پروفسور؟
نه؟

مریم بانو جمعه 10 آبان 1392 ساعت 01:20 ق.ظ http://m-z.f.blogsky.com

خاله بازی .........

منم بسیار دوست داشتم.

مریم بانو؟
سلام...
تازه وارد آسمانم شدی نه؟
خوش اومدی...
خوشحالم...خاله بازی رو مث من دوست داشتی!

پروفسور جمعه 10 آبان 1392 ساعت 11:35 ق.ظ http://otagham.blogsky.com

آره آدما باهم متفاوتند!
خیلی دوس داری, بیا خونه مون با آجی کوچیکم خاله بازی کن, خیلی دوس داره!

همینطوره!
آره.خیلی دوست داشتم...
حالا یکم باهاش بازی بکن دیگه...
خواهر خوبی باش براش.

یاس یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 02:45 ب.ظ http://chobshuorbanou.blogsky.com

پ کو کامنت من ؟!

سلام بر یاس...
دوست و خواهر گرامی!
کامنتت سر جاشه،که!

محمد جمعه 17 آبان 1392 ساعت 05:21 ب.ظ http://fr-mohammad.blogfa.com

ایام محرم را به شما تسلیت عرض می کنیم

ماهم تسلیت می گوییم...
خدا بر معرفتمان بیفزاید.
انشاالله

neo شنبه 18 آبان 1392 ساعت 05:50 ب.ظ http://cruel-life.blogsky.com/

حالا من هر وقت مینویسم نمیتونم نوشته هام رو بخونم یا خیلی غمناکه که اشکم در میاد یا مسخره است و حرصم در میاد....البته اون لحظه های ناب عاشقونه و نگاه های یواشکی همیشه منو شادم میکنه

بازهم تو زندگی آدم فرصت هایی پیش میاد تا بشینه و خاطراتشو بخونه!
قبول داری؟
جالبه؛من نه حالا از خوندن اشتباهام نه حرصم در اومده،و نه از غم ناک هام اشکام!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.