آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

خجسته باد این پیروزی

تا پای جان بایستیم از برای خون ها...

از برای انقلابمان...

از برای پس گیری استعمارمان...

پس گرفتیم.

دوستان...

این انقلاب الان روی شانه ی ماست.

پیروز باد.

تبریک به همتون!

:)

دوست است همه داروندارم.

    این که زندگی هر کس مربوط به خودشه و خودش مسئول زندگیشه...قبول.اما روابط آدما خیلی به هم وابسته ست.نزدیک تر از تاروپود یه پارچه به هم.همین دورو برخودِما،چه همه دوست و استاد و افرادی وجود دارن که ازشون بدون این که بدونیم تاثیر میگیریم.مثلا" تیکه کلماتی که دوستمون استفاده میکرده و شنیدیم و خوشمون اومده و یه زمانی ازش استفاده میکردیم.

-شایع ترین مورد-

دوست روی ماها خیلی تاثیر گذاره.دوست صرفا"دوست صمیمی "cloze friend" نیست.مجموعه ای از افراده که باهاشون در ارتباط هستیم..حتی با یه سلام.

بعضی هارو خودمون انتخاب میکنیم.بعضی هاهم انگار مجبوریم برای طرحی باهم مشارکتی کار کنیم.بعضی هاهم کاملا"اتفاقی!اما بین این گروها...نوع اول رو دلپذیر تر میدونم.و البته شیرین تر.دقت کنین میبینین پیشرفتامون تو زندگی...

اخلاقمون...حال روزانمون...تحت تاثیر همین افرادن.

پس مهمن برامون.حتی روز تولدشون.فکرشون.پیشرفتشون...-برای من که خیلی مهمه!!!-

نکته ی دیگه اینکه...

خیلی تو انتخاب دوستتون-از نوع اول- دقت کنین ملت!شاید آیندتونو تغییر بدن...شایدم کاملا خرابش کنن-بهش میگن دوست ناباب-

-مورد باباب هم داشتیم!-عالین!

و برای نکته ی آخر...

دوستاتونو..اگر باباب بودن،دوست داشته باشین.

تولدشونو فراموش نکنین..

وحتی با یه شاخه گل کلی خوشحالش کنین.

این بهترین حس دنیاست.

عالیه!

براتون حس های خوبِ خوب آرزو میکنم.

خوب نیستم...حالم پرسیدنی نیست!

این روزها...انگار دور افتادم.

از خودم.

از خدایم.

از زندگیم.

حوصله هم،هی،نیست.

گذرا سری میزند...ومن رابی حوصله تر از قبل رها میکند.

حس های خوبم هم...انگار دیگربا ماحال نمیکنند!ونمی آیند.

نمیدانم.چه بگویم..کدامشان را تایپ کنم..و از چه بنویسم.

نمیدونم چرا من تابعی هستم از اطرافم.

یعنی:خوب باشند..خوبم.

نباشند نه!

خوب نیست...اصلن.

جالبه...

این بار همه شان خوبند...اما من خوب نیستم.

دوستان از محبتتان ممنونم.

برایم دعا کنید..

بیایم بیرون از این حال بد.

خدانگهدارتان.

-بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم بنویسم-




تجربیات خوب!

دلم میخواد...

تو یه اتاق تاریک.

سرمو بدارم روی بالش.

فک کنم به زندگیم.

که چرا اینقد بی دقتم من.

ناراحت بودم امروز.

خیلی بد شد.

میتونستم کامل بشم.

راحت تر بود از اونی که فکر میکرم.

نشد.

همیشه از اون جایی آسیب دیدم

که به خودم توی اون فصل

اطمینان کامل دارم.

خیلی بده نه؟

بدم میاد از این عجله ی لعنتی.

انگار که چی؟

دنبالم کردن.

من اینطوری فکر میکنم؛

که هرچی آدم برای یه امتحانی یا آزمونی

موارد سخت تر و مشکل تری رو کارکنه..

بعدش تویه کوچکترین مسائل ساده عین هم چی میمونه!

یا درست جواب نمیده.

دلم اینقد میسوزه!!!

امتحان بعدیم چی؟

با دوستان تصمیم گرفتیم،تا آخر آخر وقت بشینیم.

و با حوصله و دقت جواب بدیم.

باشد که تجربه قبلی مارا؛

در موفق شدن هایمان یاری مان کند.

!

جواب دادیمو...

دیدیم نه!

انگار دیگر امیدی به 20نیست!

همرو نوشتم و داشتم دور میکردم،

که...

دیدم ای دل غافل...

این جدوله چیه؟

چرا با این گندگی ندیدمش!!!

این همزمان با لحظه ای بود که مراقبا میگفتن...

5شش دقه دیگه مونده...سوالا رو سر جمع کنید.

منم تند تند جواب دادم...

ولی از اثرات ناشی از استرس....

!

اومدم بیرون دیدم زیاد هم فرقی بین جواب دادنمو و ندادنم نبوده...

اشتباه حل کردم!

دهنم....

بعدشم اومدم خونه...

حالم بد...

یه گوشه ای ... کنجی افتادم...

-----------------------------------------------------

بگذریم...مهم الان است که حالمان عالی ست!

به طاها به یاسین2 رو تاحالا شنیدین؟

من باهاش خیلی حال میکنم!

-ببخشید اینطوری میگم!-

این یعنی ماکسیمم...

از آقای فانی هستش.


ندیدم شهی در دلارایی تو

به قربان اخلاق مولایی تو

تو خورشیدی و ذره پرور ترینی

فدای سجایای زهرایی تو

نداری به کویت ز من بی نوا تر

ندیدم کریمی به طاهایی تو

...                                                 


التماس دعا دوستان.

موفق باشیدو خوشحال

پ.ن:دوستان از این نواهه که گفتم خوشتون نیومد؟

:(

حس خوب :]

همون حسی که باشه...دنیا و درگیری هاش...مسئله ای نیست!

حال هیچ کاری نیس جز نوشتن...

و آوردن این حس خوب به صفحه ی سپید!

اوردن لبخند به لب.قشنگی به چشم.شور به دل.حس به وجود.

حسی که تا همون ته ته های دلت شادی بدو بدو می کنه.

همه جا قشنگه.

سفیده.

همه عالی.

همه چیز جالب.

می فهمی چی میگم.نه؟

...

زندگی ام را با همین حس ها...زیبا میبینم.



:) برف!

-مامان یادت باشه؛دفعه ی بعد که رفتیم،جوراب پام کنی!

-هوا گرمه آخه.

-نه...می خوام مث بچه های دیگه روی سنگ فرش های بارگاه بدو بدو کنم...و لیز بخورم.

-نه.میوفتی. زخمی میشی.

-مامان!

-...

خودمونیم ها!!!چه فازی میده بدو بدو بعدشم لییییییییییییییییز!

وااای روی برف... جاده های شیشه ای.

از افراد پایه ی لییییییییییییز لیییییییییییز برفیم.-اونم با تیوب تریلی-!!!

خیلی خطرناکه...دو سه باری هم مجروح دادیم.

ولی خدا خودش حفظ کنه!مجروح ها سرپایی مداوا شدند.

ما هم بنده های لجباز!

یکی رو یادمه از بالای یه تپه ی بلند با سر همینطور دایره وار میومد پایین!!!

اونقد شدید بود ضربات...گفتیم حداقل یه جاش شکست.

بعدش بلند شو و واستاد.

همه خوشحال شدن.خدارو شکر سالم بود.

شما دوستان چی؟پایه ی تیوب بازی هستید؟-همون تیوب سواریه--یعنی نشستن روی تیوب از روی یه تپه یا کوه صاف با زاویه ای در حدود30درجه همراه با وارد ساختن یک انرژی فعالسازی،و...شارش به سمت پایین.-

البته سعی کنیدتیوبتون پر باد نباشه...چون همتونو تا قبل از رسیدن به مقصد پیاده میکنه!والبته یکم تا قسمتی ابری دردناکه.

مورد داشتیم یه تیوب تو راه رفت مسافر هم سوار کرده...این مسافر بدبخت در مسیر برگشت رو به بالا بوده که...


                                                   

                                                          

فکر کنم اصن تنظیمات کارخانه ی من،روی حداکثر ظرفیت به یاد داشتن خاطرات تنظیم شده!

والا!

....

پ.ن:دوستان بابت تاخیر در پست جدید معذرت.

شاد باشیدوسلامت.

خدا همراهتان.


من زنده ام.

من...

به امید زنده ام.

به وجود عزیزانم

به علایقم

به عشق وجود خدا

به محبت و مهر

به عشق فیزیک

به وجود گرم دوستانم

به انگیزه

به حفظ قرآن

به درس

به وجود خانواده ام

به وجود دلگرمی ها

صحبت ها..

لبخند ها..

زنده ام.

این هارا ازمن بگیرند

هیچم.

صفری هستم.بیخود.

حالا بی نهایتم.

تا اوج بالا میروم.

من عاشقم.

عاشق خودم.

عاشق رفتارم.

کامل نیستم.عیب هایم هم زیادند.

اما می دانم گل بی عیب

خداست.

                                 

                              




حرف حساب...


وقتی ما پسرها اولین بار وارد محیط مدرسه می‌شویم، حس خاصی داریم. یه نوع دلهره از دیدن پسرهای بزرگتر و غریبه. کسانی که خیلی راحت در رفت و آمدند، بازی می‌کنند و خلاصه تو سر و کله هم می‌زنند. گاهی هم وقتشان را صرف سر به سر گذاشتن کلاس اولی‌ها می‌کنند. یه چیزی تو وجود بچه‌های کلاس اولی هست که به مرور، با بزرگتر شدن کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود.

با بزرگتر شدن و بالتبع آن مرد شدن، این حس دلهره آرام آرام از بین رفته و دیگر مدرسه، دانشگاه، خیابان، روز و شب تفاوت چندانی ندارند. با خیال راحت می‌روی و می‌آیی، هرچند نه به صورت مطلق، اما بیشتر مواقع اینگونه به پیش می‌رود.

ما تقریبا نصف جامعه هستیم، نصف دیگر جامعه‌‌مان را زنان تشکیل می‌دهند که متاسفانه شاید هیچوقت این حس امنیت را - لااقل وقتی که تنها هستند- تجربه نمی‌کنند. وقتی که هوا تاریک است، وقتی که می‌خواهند چند ساعت روی نیمکت پارک نشسته و تنها باشند، وقتی که در کوچه‌های خلوت راه می‌روند و...

اونقدرها سخت نیست که حداقل سعی مان را بکنیم، نصف دیگه جامعه هم، حداقل وقتی بزرگ شد، مثل ما این امنیت نسبی را احساس کنند.

برداشتی از وبلاگ پامچ:http://pamej.blogfa.com

خودم و خودم.


فرق ما با تو این است حسین جان
ما خدا را قربانی خواسته هایمان می کنیم!
و تو خود را قربانی خواسته های خدا...
علی لاری زاده


می گویم گرفتاری ها زیاد..زندگی هامان پیچیده..غم هایمان زیاد..دل هایمان سیاه..امام مان غریب.

 

السلام علیک یا شریک القران..یا امام انس و الجان..

السلام علیک یا صاحب الزمان


زنده نباشم روزی که ببینم از ما هم چون مردم کوفه یاد کنند.

بگویند بیا..چشم به راهت دوخته ایم..سرگشته ات هستیم..کجایی؟

و با کارهایمان..حرف هایمان..دست نوشته هایمان..

فساد بگسترانیم..و سیاه کنیم و سیاه کنیم و سیاه کنیم...

هم ذهن، هم دوست،هم چشم،هم روح پاک مان را.


قلبم زنده شد..

به آیه ای از قرآن..

به حدی که نمی توانم به کیبورد منتقل کنم.

دست هایم توانایی فشردن ندارند.


مردان ناپاک از برای زنان خبیث و ناپاک اند.

و مردان نیکو و پاک از برای زنان پاک.

سوره ی نور آیه 26


:( ماهم سرما خوردیم!

یه سرمایی خوردم..عجیب!

ای بابا..

تو این وضع...با چه وضعی سرما خوردم..

این روزا فقط تصویرمو می بینن..آخه من اصلا" صدا ندارم!!!

اصن یه وضعی..

میگن موردی بوده جون سالم به در نبرده..

خداکنه خوب بشم..برگردم به روال زندگی..خسته شدم از استراحت.

برام دعا کنید دوستان.

سلامت باشید و پایدار.

خدانگهدارتان!

زندگی .. زیباست.

زندگی یعنی یه جاده ی بلند با کلی مشکل..تصمیم..شور..موفقیت..و خلاصه همه ی اون چیزایه که هممون باهاش درگیر بوده و هستیم.همه ی اون استرس ها.دعاها..حرف ها..ترس از عدم قبولیت..و...

اما با این وجود..خیلی چیزا دست ما نیست..اختیارش با ما نیست..ما نمی خواستیم ولی اتفاق افتاد..

و الان هم با وجود همین چیزها داریم زندگی می کنیم...و لذت می بریم.

زندگی ما برخواسته از ذهنمونه..یا به عبارت دیگر،الان همون چیزیه که ما تو گذشته آرزو شو داشتیم..و خواستیمو به دست آوردیم..و همینطور آیندمون همون چیزیه که می خوایم..و داریم برای رسیدن بهش تلاش می کنیم.

و به خدا هم توکل داریم و میدونیم که بهش میرسیم.

یه سخنی از یکی شنیدم،خیلی جالب بود..از یک دانشمند-که متاسفانه اسمشو به خاطر ندارم-میگفت:احمق اون کسی هست که فکر کنه آیندش با الآنش تفاوت دارد.برای مثال یعنی اینکه اگر کسی بخواد پزشکی قبول شه..از همین الان خودش رو برای امتحانات سخت..دقت زیاد.. باید آماده کنه.

پس خودتو برای رسیدن به اون چیزی که دوست داری،از همین امروز آماده کن.

نمی دونم شما" مستند راز "رو دیدی یانه؟ولی دقیقا مفهومش همینه.

ذهن و فکرت جهان رو به خودش جذب میکنه...

برای خودم پیش اومده تا حالا..باور دارم این عقیده رو.


دیدم؛نوشته بودروی سنگ قبرش!:از وقتی به دنیا آمدم در صدد این بودم که جهان را تغییر دهم.و هرچه تلاش کردم کمتر نتیجه گرفتم..

تا آخر که فهمیدم...اگر خودم راتغییر می دادم جهان را هم متحول میکردم.


:به ذهنت فقط اجازه ی فکر کردن به مسائلی را بده...که می پسندی.

با اینکه می دانم و میدانم که می دانی 80% نگرانی هایمان هرگز اتفاق نمی افتند.

فردایت را با اندیشه ای زیبا بساز..

و بدان..

زندگی زیباست.


پ.ن1:دقت کردم چه قدر این فونت و مایل،به خط خودم شبیه!!!

پ.ن2:با نگاهی نو بسازید سرنوشت/سرنوشت را نتوان از سر نوشت.






فقط اومدم که بگم...

چه قدر سریع...

ذهنیت افراد برای من تغییر می کند...

آن دیروز..

و آن هم..

از همین امروز..


ازآن همه محبت...

به نفرت الان!


دوست دارم تابعی از رفتار آدم های دورو برم نباشم...

یعنی به رفتارشان قضاوت نکنم...


ولی..

من خستم

 ناراحتم.

مجبورم به تحمل آیا؟!

مجبورم؟

                                                   


دلمو...حرفاش!(2)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

السلام علیک یا ثارالله

            حسین (ع)

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید.

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا

تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید.

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن

عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید.

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم

راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید.

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش

عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید.

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید.

گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش

فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید.

گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم

گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید.

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق

عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید.

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)

گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید.

از وبلاگ"نوجوان پلاس"

قانون لختی

تو فیزیک یک قانونی هست؛به نام قانون لختی..ینی تمایل اجسام به حفظ حالت قبلی..

همون قانون اول نیوتون..بهش اینرسی ،یا قانون ماند هم میگن..

که باعث میشه وقتی خودرو شتاب کند شونده ی زیادی داشته باشه-ترمز بگیره-ما را به سمت عقب هل بده...

-توی زندگی خودم،خیلی تمایل دارم حالت و احساس قبلی خودم رو حفظ کنم...

و از چیزایی که قالب قبلیه زندگیمو مختل کنه،و باعث ایجاد یه قالب جدید بشه،یکم هراس دارم.

این ویژگی شاید به نظرت،آدم رو از پیشرفت باز می داره...

اینطوری نیس.. شایدم به نظر من اینطوری نباشه.

مثلا" عوض شدن محل تحصیل..که به تبع هم دوستان عوض میشن،و هم اساتیدو دبیرا...

...

خیلی به نظرم جالبه،قانون های موجود رو با زندگی خودمون وفق بدیم..

مثلا" چند روز پیش،می خواستیم با دوستان کلاس،از پنجره با شتاب ثابتgاز ارتفاع6 متری رها بشیم..

تا شتاب زمین رو کاملا" حس کنیم!

البته از این کار منصرف شدیم چون ممکن بود خطرناک باشه!و به جاش یه جسم به پایین پرتاب کردیم!!!

...

پ.ن.1:از دوستان محترم بابت این که بسیار منتظر اند،تا آسمانمupشود؛واقعا ممنون هستم.

پ.ن.2:به علت زیاد شدن لینک هام...طرح غربال گری رو شروع می کنم و وبلاگ هایی که مارو فراموش کردنو

دو سه ماه هست که upنکردند رو حذف می کنم.


یه شعر خیلی قشنگ؛تقدیم به شما عزیزان:

در یک هوای سرد پس از باران

مردی رمیده بخت

با سرفه های سخت

دیدم که پهن می کرد

عریانی خودش را

روی طناب رخت

...

عمران صلاحی