من...
به امید زنده ام.
به وجود عزیزانم
به علایقم
به عشق وجود خدا
به محبت و مهر
به عشق فیزیک
به وجود گرم دوستانم
به انگیزه
به حفظ قرآن
به درس
به وجود خانواده ام
به وجود دلگرمی ها
صحبت ها..
لبخند ها..
زنده ام.
این هارا ازمن بگیرند
هیچم.
صفری هستم.بیخود.
حالا بی نهایتم.
تا اوج بالا میروم.
من عاشقم.
عاشق خودم.
عاشق رفتارم.
کامل نیستم.عیب هایم هم زیادند.
اما می دانم گل بی عیب
خداست.
وقتی ما پسرها اولین بار وارد محیط مدرسه میشویم، حس خاصی داریم. یه نوع دلهره از دیدن پسرهای بزرگتر و غریبه. کسانی که خیلی راحت در رفت و آمدند، بازی میکنند و خلاصه تو سر و کله هم میزنند. گاهی هم وقتشان را صرف سر به سر گذاشتن کلاس اولیها میکنند. یه چیزی تو وجود بچههای کلاس اولی هست که به مرور، با بزرگتر شدن کمرنگ و کمرنگتر میشود.
با بزرگتر شدن و بالتبع آن مرد شدن، این حس دلهره آرام آرام از بین رفته و دیگر مدرسه، دانشگاه، خیابان، روز و شب تفاوت چندانی ندارند. با خیال راحت میروی و میآیی، هرچند نه به صورت مطلق، اما بیشتر مواقع اینگونه به پیش میرود.
ما تقریبا نصف جامعه هستیم، نصف دیگر جامعهمان را زنان تشکیل میدهند که متاسفانه شاید هیچوقت این حس امنیت را - لااقل وقتی که تنها هستند- تجربه نمیکنند. وقتی که هوا تاریک است، وقتی که میخواهند چند ساعت روی نیمکت پارک نشسته و تنها باشند، وقتی که در کوچههای خلوت راه میروند و...
اونقدرها سخت نیست که حداقل سعی مان را بکنیم، نصف دیگه جامعه هم، حداقل وقتی بزرگ شد، مثل ما این امنیت نسبی را احساس کنند.
برداشتی از وبلاگ پامچ:http://pamej.blogfa.com
فرق ما با تو این است حسین جان
ما خدا را قربانی خواسته هایمان می کنیم!
و تو خود را قربانی خواسته های خدا...
علی لاری زاده
می گویم گرفتاری ها زیاد..زندگی هامان پیچیده..غم هایمان زیاد..دل هایمان سیاه..امام مان غریب.
السلام علیک یا شریک القران..یا امام انس و الجان..
السلام علیک یا صاحب الزمان
زنده نباشم روزی که ببینم از ما هم چون مردم کوفه یاد کنند.
بگویند بیا..چشم به راهت دوخته ایم..سرگشته ات هستیم..کجایی؟
و با کارهایمان..حرف هایمان..دست نوشته هایمان..
فساد بگسترانیم..و سیاه کنیم و سیاه کنیم و سیاه کنیم...
هم ذهن، هم دوست،هم چشم،هم روح پاک مان را.
قلبم زنده شد..
به آیه ای از قرآن..
به حدی که نمی توانم به کیبورد منتقل کنم.
دست هایم توانایی فشردن ندارند.
مردان ناپاک از برای زنان خبیث و ناپاک اند.
و مردان نیکو و پاک از برای زنان پاک.
سوره ی نور آیه 26
یه سرمایی خوردم..عجیب!
ای بابا..
تو این وضع...با چه وضعی سرما خوردم..
این روزا فقط تصویرمو می بینن..آخه من اصلا" صدا ندارم!!!
اصن یه وضعی..
میگن موردی بوده جون سالم به در نبرده..
خداکنه خوب بشم..برگردم به روال زندگی..خسته شدم از استراحت.
برام دعا کنید دوستان.
سلامت باشید و پایدار.
خدانگهدارتان!
زندگی یعنی یه جاده ی بلند با کلی مشکل..تصمیم
..شور
..موفقیت
..و خلاصه همه ی اون چیزایه که هممون باهاش درگیر بوده و هستیم.همه ی اون استرس ها
.دعاها..حرف ها..ترس از عدم قبولیت
..و...
اما با این وجود..خیلی چیزا دست ما نیست..اختیارش با ما نیست..ما نمی خواستیم ولی اتفاق افتاد..
و الان هم با وجود همین چیزها داریم زندگی می کنیم...و لذت می بریم.
زندگی ما برخواسته از ذهنمونه..یا به عبارت دیگر،الان همون چیزیه که ما تو گذشته آرزو شو داشتیم..و خواستیمو به دست آوردیم..و همینطور آیندمون همون چیزیه که می خوایم..و داریم برای رسیدن بهش تلاش می کنیم.
و به خدا هم توکل داریم و میدونیم که بهش میرسیم.
یه سخنی از یکی شنیدم،خیلی جالب بود..از یک دانشمند-که متاسفانه اسمشو به خاطر ندارم-میگفت:احمق اون کسی هست که فکر کنه آیندش با الآنش تفاوت دارد.برای مثال یعنی اینکه اگر کسی بخواد پزشکی قبول شه..از همین الان خودش رو برای امتحانات سخت..دقت زیاد.. باید آماده کنه.
پس خودتو برای رسیدن به اون چیزی که دوست داری،از همین امروز آماده کن.
نمی دونم شما" مستند راز "رو دیدی یانه؟ولی دقیقا مفهومش همینه.
ذهن و فکرت جهان رو به خودش جذب میکنه...
برای خودم پیش اومده تا حالا..باور دارم این عقیده رو.
دیدم؛نوشته بودروی سنگ قبرش!:از وقتی به دنیا آمدم در صدد این بودم که جهان را تغییر دهم.و هرچه تلاش کردم کمتر نتیجه گرفتم..
تا آخر که فهمیدم...اگر خودم راتغییر می دادم جهان را هم متحول میکردم.
:به ذهنت فقط اجازه ی فکر کردن به مسائلی را بده...که می پسندی.
با اینکه می دانم و میدانم که می دانی 80% نگرانی هایمان هرگز اتفاق نمی افتند.
فردایت را با اندیشه ای زیبا بساز..
و بدان..
زندگی زیباست.
پ.ن1:دقت کردم چه قدر این فونت و مایل،به خط خودم شبیه!!!
پ.ن2:با نگاهی نو بسازید سرنوشت/سرنوشت را نتوان از سر نوشت.