-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مرداد 1395 00:13
-
مهربانم!
جمعه 13 آذر 1394 21:45
امروز روز خوبی برام نبود... نه اینکه اتفاقی افتاده باشه هاااااا نه! اتفاقا همسرمم کنارم بود... صبح موقع صبحانه اصن یهوویی شوروشوقم رفت!آقامون میگه جانم چی شده؟میگم نمدونم... غالبا دلیل ناراحتی هام دلایل منطقی هستند.. اما بعضی وقتا مث الان هم...اعصابم بد خورده.. دلیل اصلیشم آشفتگی های دوران عقدمه...خدایا تموم شه که...
-
یکی شدیم!
شنبه 31 مرداد 1394 15:36
یکی شدیم!دقیقا بعد از 7 ماه و 3 روز از اولین دیدار!!! سختی زیاد بود..دعا کردیم..صبر کردیم..خدا لطف بسیار کردو صبری عطا کردو عشقی عطا کردو ازدواجمان شکل گرفت.. بارالها شکر... قدر نعمتت را میدانم..وعاشقانه کنارش هستم! همسرم...از تو بابت همه ی رفتار هایت که همه اش خووووب و دلپسند است ... سپاسگذارم!
-
مکمل ما:منو توییم
پنجشنبه 25 تیر 1394 15:25
میدانی این را؟ اما هیچ وقت سعی بر مقایسه افراد باهم نکن! حداقل سعی بر بیان تفاوت هایشان نکن..هرکس برای خودش دنیایی،تفکراتی،.طرز زندگی یی، دارد که در کتابی به اسم خودش به تصویر کشیده شده.. شرایط بر هیچ یک از افراد یکسان نیست!یاد بگیریم..زبان بر مقایسه بازنکنیم و و بی مشهود حکم بدهیم و محاکمه یی راه بیندازیم!که آبروی...
-
داستان باور پیر های هاروارد!
سهشنبه 23 تیر 1394 14:45
یک آزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند : 80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب کردند . یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با 40 سال پیش ساختند . غذاهای 40 سال پیش در این شهرک پخته میشد . خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی ، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال...
-
بنازم به شعر
شنبه 20 تیر 1394 01:53
شب در آن جنگل ساکت سرد ،برف و تاریکی و سوز و سرما باد یخ بسته هنگامه می کرد،بسته برف وسیاهی ره ما، با رفیقی در آن تیره جنگل،راه گم کرده بودیم و در دل، حسرت آتش سرخ منقل،آتشی بود جانسوز بر دل، راستی بود این همدم من،پهلوانی بسان تهمتن، قهرمانی جسورو قوی تن،سینه پولادو بازو چو آهن، منکر عشق وشوریدگی ها،بی خیال از غم...
-
عزیزان
پنجشنبه 11 تیر 1394 11:47
آدم ها... به اندازه ی لبخندی که بر لب مینشانند... به احساس خوبی که در دل وجان شما مینهند.. به دردی که از شما می کاهند.. به قدرتی که در شما به وجود می آورند.. ارزشمندند.. خیلی هم ارزشمندند.
-
من الان اینجا..
سهشنبه 15 اردیبهشت 1394 01:22
درون یه غشای خطرناکم!همین حسم دارم!یه موقعیت حساس و خطرناک.. یه موقعیت که توصیفش نمیتوان کرد. شاید مثل اینکه روی بند ایستادی و چوب تعادل را nدرجه کج کنی،افتادی!!فقط nدرجه..حالا میخواهد هرچقدرم کم باشدکه سینوس تتا با تتا برابر گردد!..حس جالبی نیس!معلقی محض..عمده ی دعاها و خواسته هایم در همین چند روز اخیر همین بود! همان...
-
دخترم!
جمعه 11 اردیبهشت 1394 00:54
میدانی؟ گاهی اوقات با خود فکر میکنم اگر یه روزی ازدواج کردم و اتفاقا فرزند اولم دختر ملوسی بود چه ها میکنم و چه ها نمیکنم! میدانی؟!دختر ملوس مامان ... نترسم تو را در آغوش بکشم تو را سیراب کنم از محبت مادرانه ام موهایت را آرام شانه بزنم و گل سری زیبا به آن ببندم ! هر گز تو را با نوه های دختر و دختر های محل مقایسه...
-
open files
جمعه 11 اردیبهشت 1394 00:36
همه چی خوب است..کمی گرما فقط اذیم میکند..از آتشی که خود به پا کردم! نادانسته سوختم!!باشد که بماند بیادم!!که هرجا جای هر نکته ای نیس.. تسلیم شم!از دست میری..به بن بست میری!! دلتنگیام تکرار میشه..آوار میشه.. از بعضی بی تفاوتی ها .. عدم درک ها و خود بینی ها و قبول نداشتن هیچ کس بیزارم! تجربه های جدیدی در روزهای آینده در...
-
ذهن بهاری
سهشنبه 8 اردیبهشت 1394 22:30
آنقدربعضی اوقات آدم ..در بعضی وقایع غرق میشود که نمیدانم چطور است که انگار از بعد جسمی اش خارج میشود و میرودو میرودووو میرود..به مکان های خاطره انگیز..به ساعات مقدس..به اتفاقات..به آرزوهااا به خواسته هااااا..به هر آنچه دلش میپسندد و دعا هایش سو دارد..به هر آنچه که برایش خوشایند است..صدایش میکنند..نمیفهمد..شاید روحش...
-
ماهو فیز فر
پنجشنبه 27 فروردین 1394 16:11
دانشگاه پر امکانتم نعمتیه هاااا:) البته با توجه به رسالت دانشجو که همان تعالی علم واخلافه و استفاده از دانشی که در اختیارش قرار میدهند برای توسعه ی و ادامه دادن پیشرفت های انجام شده:))این امکانات از درس نندازه مارو صلواااااااات!!!
-
بهار94
جمعه 14 فروردین 1394 14:20
بععععله.. تعطیلاتم که تموم رف.. وهیچ نک الان هم چهاره روز بهار هم که مثل برق و باد گذشت:) از فردا باز زندگی مان در جریان قبل می افتد.. این بهار ها و زمان ها همه در حال رفتنند.. وجودمان را بهاری کنیم:) روزهایتان perfect دوستان
-
محجوبه تن
شنبه 8 فروردین 1394 22:57
جلوی آینه ایستادم و چادرم را سر کردم همانطور که مشغول مرتب کردن چادرم بودم متوجه نگاه عجیبش شدم. دوباره توی آینه خودم را برانداز کردم و نگاهی به چادرم کردم . چیز عجیبی نبود . پرسیدم: طوری شده؟ چرا اینطور نگاه می کنی ؟ گفت: وقتی چادر سر می کنی ، من که همسرت هستم هم احساس می کنم نمی شناسمت . احساس می کنم متعالی و دست...
-
تمیزتر شده!!!
سهشنبه 4 فروردین 1394 01:20
بعد از نمازِ ظهر بود که مادر بزرگ، داشت از مسجد برمیگشت به طرف خونه … در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ امروز ، حاج آقا براتون چی گفت ؟! مادر بزرگ مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت: عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!! نوه پوزخندی زد و بهش گفت : تو که چیزی یادت نمیاد ،...
-
هر چه از دستم برمی آمد ..
سهشنبه 4 فروردین 1394 00:54
گنجشکی به آب نزدیک می شد و بر می گشت پرسیدند:چه میکنی؟؟؟ گفت:در این نزدیکی چشمه هست و من نوکم را پرآب می کنم و روی آتش می ریزم ..گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که می آوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد..گفت:شاید نتوانم آتش خاموش کنم اما هنگامی که خداوند پرسید:زمانی که دوستت در آتش سوخت چه کردی؟ پاسخ میدهم:...
-
...
سهشنبه 19 اسفند 1393 20:40
-
عمــــــــــق
شنبه 2 اسفند 1393 01:11
چ صدای آشناییی!! چ صدای قشنگی صدای بارش بارون و صدای من.. صدای گرفته ی من از اینجا..از این کنج صدای تلخ تجربه..صدای تلخ نیست شدن.. آسمان..گریه هایت را برای خودت در کناری ببر..دل مارا چرا درگیر میکنی؟ خدایا!!ممنونم عزیزم.. همه بروند و تنهایم بگذارند..تو باش با من..تو باش و مرا در آغوش بکش. تو باشو بذار همه را با دیده...
-
عـــMـEـــشــق
جمعه 10 بهمن 1393 00:38
-
me & uni
یکشنبه 5 بهمن 1393 20:55
آسمانم این روزهااااا بی رمق حتی بارانی خشک وخالی نیز ندارد... حس وحال نوشتن هست..اما حیف که قلم سریع تر و دردسترس تر است. با این همه.. بازهم هستم..باز هم زندم..و باز هم نفس میکشم...هرچند آسمانم بی رونق باشد. این سه ماهو اندی،عالی بود..پر بود از تجربه های پرفکت.. گروه فیزفان را هم بزنم تنگش..عالی بود..عالی!!! عطیه و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 دی 1393 22:57
حرفای قشنگی دارم... مینویسم به زودی..
-
الحمدلله
دوشنبه 3 آذر 1393 01:57
آخ آخ امروز-ینی دیروز- امتحان همینطوری زبان تخصصی داشتیم... سخته خفـــــــــــــــــــــــــــــــن! کلی کلمه،همه شبیه به هم!! دیگـــــــــــــ امتحانو دادیمو.. استاد یه نگاهی انداخت به برگه ها.. به نظرم تو ذهنش گف: حیف وقتی که بذارم برا تصحیحشون!خخخخــــــــــــ فکر نکنم تصحیح شون کنن استاد ---------- یکم برنامه ی...
-
مبانی سخــــــــــــــــــت!
چهارشنبه 14 آبان 1393 18:53
نمدونم این حس منه،یا همه... البته فکر میکنم همه مث من موندن تو مبانی کامپیوتر!! یک جا از صفر شروع کرده..تو یک جای دیگه از یک.. به فکر افتادم بشینم حفظ کنم!!که من هیچی نمیفهمم.. خدایاااا امروزم که برنامه ی رصدمون لغو شد :( چ بد. برم یکم بخونم..ن ینی برم یکم حفظ کنم.. روزتون البته شبتون خوش.. خداحافظی فعلنی!
-
محرم الحرام
دوشنبه 12 آبان 1393 00:28
محرم وصفر باز آمد.. وشورش آن تمام شهرم یا بهتر است بگویم تمام کشورم را گرفته..همه سیاه پوشند..خدمت میکنند..فکر میکنند..عاشقند... عاشق همان امام..همان بینش..مگر میشود؟تو بگو... در این سرما،برپا بایستی،زحمت بکشی..چای بدست مردم بدهی وسهیم باشی!سهیم باشی در عزاداری سالار شهیدان..آنوقت عاشق نباشی؟مگر میشود؟خدایا!من به حرمت...
-
موفقیت من
جمعه 2 آبان 1393 00:28
این روزها شیرینند..خاصند..عزیزند..این روزها حس تازه ای دارند..انگار زیبا ترند..متنوع تر بودند از آنچه قبل گذشت،روزهای دانشگاه را میگویم..دوستان تازه و خانومم را میگویم..محیط زیبایش را میگویم..اهمیتی که به ما میدهند..امکاناتی که در اختیار داریم..همه را داده اند به ما..تا متعالی شویم..انسان تر باشیم..بشناسیم که چیستیم؟چ...
-
وصیت نامه ی دکتر علی شریعتی
پنجشنبه 10 مهر 1393 14:21
همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن...
-
باز آمد بوی ماه...
یکشنبه 30 شهریور 1393 02:01
منم ترمک شدم! سلام به همگی!آره دیگه ماهم دانشجو شدیم رفت!بعداون همه خوندن و خوندن و خوندن... خداروشکر..خوشحالم! :)) این روزا منتظر رسیدن روزیم که برم سر کلاس...دلم خیلی میخواد خو!یکمکی هم خسته شدم از این بیکاری!تابستونی خوبی داشتم..موفقیتام عالی بود..اول مهر نزدیکه، اول مهرو واقعا دوس دارم..12 تا اول مهر با اون همه...
-
نتیجم:
دوشنبه 13 مرداد 1393 19:06
نتایج اومد و من با دستانی لرزان سایتو باز کردم... زده بود رتبه ی کشوری 20010!!خشک شدم ینی!موندم!آقا اصن یه وضعی... ینی تمام همه ی اون امید برای دانشگاه سراسری کشـــــــــــــــک!ینی همه ی اون شب بیداری..آزمونا..تعطیلی مهمونی عید ..ینی همش کشک!وااااااااااااااااای! یه لحظه فکر کردم،که من چی فکر میکردم چی شد؟ با همین...
-
بودم
یکشنبه 29 تیر 1393 17:38
منم حساس!اومدم صورتمو بشورم..پامو گذاشتم رو خارای یک گل خارخاری...همونطور موندمو داد زدم...خیلی درد داشت..هاخیلی!نه دل داشتم بکشم(خار رو میگم) نه حرکت کنم.. دستمو از یه جایی گرفتم و کج شدمو جیغ جیغ کردم! آقا هیچی دیگه..یکی به داد رسید.کشیدش بیرون..منم نشستم همونجا.پامم شدید درد میکرد... فهمیدم خیلی کم طاقتم.ینی فهمیده...
-
تغییر اساسی
یکشنبه 29 تیر 1393 16:51
آقا سلام به همگی،خوب هستی شما؟آقا شرمنده..بابت این همه تاخیر...خسته شده بودم خو!یه نفسی کشیدیمو اومدیم!یه چنتا تصمیم گرفتم:1-تغییر بدم قالبو(که همین الان اعمال کردم )،2-سبک نوشته هامو تغییر بدم...همچی حس میکنم خسته کننده مینویسم!(واقعی حس میکنم؟ )اصن گفتم کن فیکون کنم وبلاگمو!بله دیگ...!خب یکم تغییرم لازمه دیگ!!...