موشی در خانه ی صاحب مزرعه،تله موشی دید.به گاو و گوسفند ومرغ،خبر داد.
همه گفتند،تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد!
ماری در تله افتاد،و زن صاحب مزرعه را نیش زد.از مرغ برایش سوپ درست کردند.
گوسفند را برای عیادت کنندگان،سر بریدند.و گاو را برای مراسم ترحیم،کشتند.
و در این مدت،موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد.و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت،
فکر می کرد!
ممنون!
سلام
خیلی داستان زیبایی بود
اون قدر که باید برای همه تعریفش کنم
آورین!
همین کارو بکن!
فاطمه جونی!
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
واقعا....
سلام دوست خوبم
اولا خوشحالم که بهم سرزدی
دوما قالبت زیباست .خیــــــــــلی
سوما هر کجا باشم هستم،باشم ...آسمان مال من است !دقیقا
داستانی بود جدید و زیبا( بنی آدم اعضا )کاش درد موش از همون اول برطرف میشد
راستی میگم ما هم سنیم؟
مایه ی مباهات منه عزیزم.
همسن بودن باهات!
سلام بانو
صبحتون به خیر مهربون
............
خیلی قشنگ و آموزنده ای بود بود ؛ آفرین به انتخابت؛ آفرین
این وسط خوش به حال مو شه شد ...
آره...
ولی چ فایده...
تنها شد!
ینی من عاشق این متنم
خععععععععععععلی نازه!!
خدا نویسنده شو حفظ کنه و به ما بشناسونه
آمین...
فدات القایییییی!مرسی!
زندگی یک چرخه ی بزرگه که همه چیز در آن بهم وابسته هست و بدون وجود هر کدوم از اونها انگاری این چرخه چیزی کم داره.
این متن منو یاد یه کارتون انداخت که آدمها توی یک کشتی هستند و برای نجات خودشون حاضرند یک تکه از کشتی رو ببرند تا کشتی کوچکتری درست درست کنند
این کارتون
http://s4.picofile.com/file/7860010107/cuwb380dzavt3dtw66j9.jpg
و همشون دارن از هم دور میشن.
و باهم غرق میشن.
وای بر این جامعه....
حقشونه!!
آره..!
:)