آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

هر چه از دستم برمی آمد ..


گنجشکی به آب نزدیک می شد و بر می گشت

پرسیدند:چه میکنی؟؟؟

گفت:در این نزدیکی چشمه هست

و من نوکم را پرآب می کنم و روی آتش می ریزم

..گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی

که می آوری بسیار زیاد است و این فایده

ندارد..گفت:شاید نتوانم آتش خاموش کنم

اما هنگامی که خداوند پرسید:زمانی که

دوستت در آتش سوخت چه کردی؟

پاسخ میدهم:

""""هر آن چه از من بر می آمد"""


پ.ن:


هرکاری از دستم برآید برای خواسته ی هایم کرده ام:)

درس و موفقیتاهو ...

الان خوشحالم...


...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عمــــــــــق

چ صدای آشناییی!!

چ صدای قشنگی

صدای بارش بارون و صدای من..

صدای گرفته ی من از اینجا..از این کنج

صدای تلخ تجربه..صدای تلخ نیست شدن..

آسمان..گریه هایت را برای خودت در کناری ببر..دل مارا چرا درگیر میکنی؟


خدایا!!ممنونم عزیزم..

همه بروند و تنهایم بگذارند..تو باش با من..تو باش و مرا در آغوش بکش.

تو باشو بذار همه را با دیده های گریان بدرقه کنم.

خدایا برایم جبران کن..دونیم شدنم را جبران کن..زمین خوردنم را جبران کن.

خلا قلبم را جبران کن..عمق سختی را درک کردن کار هرکسی نیست..

خودش میداندو بس


پ.ن:صدای گریه ی آسمان مرا یاد دلتنگی هایم انداخت..دل گرفته و حرف هایش هست دیگر:)

جدی نگیرید:))))


عـــMـEـــشــق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

me & uni

آسمانم این روزهااااا بی رمق حتی بارانی خشک وخالی نیز ندارد...

حس وحال نوشتن هست..اما حیف که قلم سریع تر و دردسترس تر است.

با این همه.. بازهم هستم..باز هم زندم..و باز هم نفس میکشم...هرچند آسمانم بی رونق باشد.

این سه ماهو اندی،عالی بود..پر بود از تجربه های پرفکت..

گروه فیزفان را هم بزنم تنگش..عالی بود..عالی!!!

 عطیه و سحر راهم پیوست دهیم خوشبختی و خوشحالی ام کامل میشود..

اما درس!!!که نگویم ازش..که اصن :/ هستم!

خلاصه از همگی همین الان التماس دعای مخصوص دارم.. :)

راستش اینقد موضوع هس که نمدونم از کجاشو بگیرمو بنویسم!!!

از اتفاقات اخیر خانواد و آیندم و تکثیری!!

از بروبچز دانشگاه..

از خودم!!


خب شروع:

استاد ممنونم!ممنونم که یه امتحان گرفتی ازمون که به خیالم موقع طرحش گفته بودی :"میخواهم بیندازم قربه الی الله!"

ینی دمتون گرمااااا!!!حالا ما که هیچ..گریز زدیمو از قافله ی افتادگان به در رفتیم!ولی حیف بود که برگه ی سفید را با نفری که کلی زحمت کشیده و خوانده  باهم9.5 بدهی و رد شی!!! کمی هااا ،فقط کمی دور از انصاف است..


استاد دیگر :)

اگر میشد که توضیحات درس ریاضی را شفاها نگویی تا بتوانیم تجزیه و تحلیلش کنیم..سپاسگذارت بودیم!:(

بگذریم از درس..که هرچه خواندیمو خواندیمو... خواندیم!به کجا رسیدیم؟والا بوخوداااا








حرفای قشنگی دارم...

مینویسم به زودی..

الحمدلله

آخ آخ امروز-ینی دیروز- امتحان همینطوری زبان تخصصی داشتیم...

سخته خفـــــــــــــــــــــــــــــــن!

کلی کلمه،همه شبیه به هم!! دیگـــــــــــــ امتحانو دادیمو..

استاد یه نگاهی انداخت به برگه ها..

به نظرم تو ذهنش گف:

حیف وقتی که بذارم برا تصحیحشون!خخخخــــــــــــ

فکر نکنم تصحیح شون کنن استاد

----------

یکم برنامه ی زندگیم بهم ریخته خــــــــووو

یکم نامنظمم!

درست میشه

یه روز خوووووب میاد

دوستان ممنون به یادمین

عزت زیاد

فعلنی!

مبانی سخــــــــــــــــــت!

نمدونم این حس منه،یا همه...

البته فکر میکنم همه مث من موندن تو مبانی کامپیوتر!!

یک جا از صفر شروع کرده..تو یک جای دیگه از یک..

به فکر افتادم بشینم حفظ کنم!!که من هیچی نمیفهمم..

خدایاااا

امروزم که برنامه ی رصدمون لغو شد :(

چ بد.

برم یکم بخونم..ن ینی برم یکم حفظ کنم..

روزتون البته شبتون خوش..

خداحافظی فعلنی!

محرم الحرام

محرم وصفر باز آمد..

وشورش آن تمام شهرم یا بهتر است بگویم تمام کشورم را گرفته..همه سیاه پوشند..خدمت میکنند..فکر میکنند..عاشقند...

عاشق همان امام..همان بینش..مگر میشود؟تو بگو... در این سرما،برپا بایستی،زحمت بکشی..چای بدست مردم بدهی وسهیم باشی!سهیم باشی در عزاداری سالار شهیدان..آنوقت عاشق نباشی؟مگر میشود؟خدایا!من به حرمت امامت..به حرمت روزی که حسینت(علیه السلام)را کشتندو شادی کردند..به حرمت روزی که از خوشی آن روزه گرفتند.

..تورا قسم میدهم معرفتم را بیشتر کنی..تا از محرم فقط بر مصائبش نگریم..

ببینم چطور یزدیان .. یزیدی شدند؟ و چطور افسار عقل خودرا بدست دیگران دادند..

و قبول کنیم..هنوز یزیدیان هستند..وهنوزهم این نبرد حق وباطل ادامه خواهد داشت..



گوشه ی اشکت چکید..مرا هم از توفیقی که نصیبت شده..بی ثمر نذار..

"اللهم ارزقنا شهاده فی الطریق الحق" "آمین"

قدر بدونین..

تمام



موفقیت من

این روزها شیرینند..خاصند..عزیزند..این روزها حس تازه ای دارند..انگار زیبا ترند..متنوع تر بودند از آنچه قبل گذشت،روزهای دانشگاه را میگویم..دوستان تازه و خانومم را میگویم..محیط زیبایش را میگویم..اهمیتی که به ما میدهند..امکاناتی که در اختیار داریم..همه را داده اند به ما..تا متعالی شویم..انسان تر باشیم..بشناسیم که چیستیم؟چ میخواهیم؟

این روزها-بماند که هنوز حال درست حسابی درس خواندن نیامده-همانند که روزی آرزویم بودند..

روزی امیدم بودند..

روزهایی را به خاطر دارم که وقتی از جلوی دانشگاهم رد میشدم..خیره میماندمو میگفتم:در راه رسیدنم.توکمی صبر کن!

وحالا رسیدم!تلاش کردم..دعا کردم..خواستم و رسیدم!

حالا بس خوشحالم..

شبی که نتایج آمد..تا نزدیکی صبح از فرط خوشحالی چشمانم خواب نرفت!تبریکی بود که از گوشه کنار می آمد..

یادم نخواهد رفت روزی که برای گرفتن دیپلمم به دبیرستان قبلی ام رفتم,نتیجه را پرسیدند وهمه منتظر و مشتاق شنیدن!

گفتم!مدیرم جلو آمد..صورتم را بوسید..و با خوشحالی گفت:با این خبر انگار دنیا را به من دادی!!!چقــــــــدر خوشحال شدم!!!

من حاصل تلاش همین مدیران و معلمانم!

خدایا شکر..

سپاس

که مرا به این مرتبه رسانیدی!

و کمکم کن..به خوبی بخوانم..پی ببرم به قدرت تو.. و انسان تر باشم!

همین

وصیت نامه ی دکتر علی شریعتی


همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردن‌های زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله‌ها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه‌داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک   ادامه مطلب ...

باز آمد بوی ماه...

منم ترمک شدم!

سلام به همگی!آره دیگه ماهم دانشجو شدیم رفت!بعداون همه خوندن و خوندن و خوندن...

خداروشکر..خوشحالم! :))

این روزا منتظر رسیدن روزیم که برم سر کلاس...دلم خیلی میخواد خو!یکمکی هم خسته شدم از این بیکاری!تابستونی خوبی داشتم..موفقیتام عالی بود..اول مهر نزدیکه، اول مهرو واقعا دوس دارم..12 تا اول مهر با اون همه خاطرات قشنگ گذشت!

دانشجو شدم اما دلم الان برای شلوغ بازیای دبیرستان تنگ شده..ماهم پایه!!!

تمام..


نتیجم:

نتایج اومد و من با دستانی لرزان سایتو باز کردم...

زده بود رتبه ی کشوری 20010!!خشک شدم ینی!موندم!آقا اصن یه وضعی...

ینی تمام همه ی اون امید برای دانشگاه سراسری کشـــــــــــــــک!ینی همه ی اون شب بیداری..آزمونا..تعطیلی مهمونی عید ..ینی همش کشک!وااااااااااااااااای!

یه لحظه فکر کردم،که من چی فکر میکردم چی شد؟

با همین افکار درگیر بودم که پیاما شروع شد..چن شدی؟گرفتی؟

موندم چی بگم؟به کسایی که من براشون شاگرد زرنگ محسوب میشدم؟برا کسایی که روم حساب میکردن؟برا کسایی که براشون کلاس میذاشتم!خلاصه درصدامو برا یکی همینجوری فرستادم!گفت تو با این درصدا بیست هزار شدی؟گفتم آره!

گفت الکی میگی!گفتم ن!گفت چرا!دیگه میخواستم از همین پشت خفش کنم!بعدشم گفت رتبه با سهمیت چن شده؟

گفتم 9000گفت خب دختر درست همینه!آقا مارو بگی...از چن نفر دیگ پرسیدیمووووووووووووووو بلند شدیم تا آستانه ی جیغ پیشرفتیم!دیگ هیچی!450درجه حالمون تغییر کرد!!!خداییییش ها!دو سه نفری حتی تبریک گفتن!فک کن!

با این حال..امیدوارم دانشگاه ف قبول شم :/  ان شا الله!

بشیم دومین دانشجوی خانواده...

همه با هم دست و جیغ و هوراااااااااااااااااااا!-مث اینکه این کودک درون این روزا اکتیو شده-

آقا چقد رانندگی سخته برام!!!

آقا دو سه باری خاموش کردم امروز!

خرااااااااااااااااااااب!




پ. ن:زیاد کـــــــــــــــــــــــــــــه باشی،زیادی میشی!حواست باشه!

حرفی نیس...

فحلنی بای!

بودم

منم حساس!اومدم صورتمو بشورم..پامو گذاشتم رو خارای یک گل خارخاری...همونطور موندمو داد زدم...خیلی درد داشت..هاخیلی!نه دل داشتم بکشم(خار رو میگم) نه حرکت کنم..

دستمو از یه جایی گرفتم و کج شدمو جیغ جیغ کردم!

آقا هیچی دیگه..یکی به داد رسید.کشیدش بیرون..منم نشستم همونجا.پامم شدید درد میکرد...

فهمیدم خیلی کم طاقتم.ینی فهمیده بودم ها(بیشتر پی بردم)دیگه هیچی!میلنگیدم!

بگذریم..ولی الان فک کنم خوب شده..بزار نیگا کنم "-" نه مث اینکه از اتاق فرمان خبر میدن که خوب شده..خداروشکر

این روزا دلتنگ روزاییم که خیلی خوب بودن،خیلی...

میگن موقعیت پیش رو یه فضای دیگس..جالب تره!نمی دونم،ولی خیلی دلم هواااای دوستامو کرده...خیلی ها!!!

کاش ببینمشون بعد این ماه مبارک.

اطرافیانم..این روزها انگار کمتر حوصله دارم..کافی ست صدایت که میکنم نشنوی..

من میمانم و عصبانیت برخواسته!!!ولی تو اگر من را صدا میکنی جواب ندادم.بارهاو بارها..شاید مهربون تر

ولی من چی؟چرا این قد عصبایت من دم دریه؟هم گفتم میپره تو!!!حالا این یه مصداقش بود...خیلی چیزای دیگه هم هس!چی کار کنم خب؟دارم ترک میکنم!!!این عادت بدرو!راه کاری میدونین،ارائه بدین لطفا


مورد داشتیم در آستانه ی ازدواج بوده؛به همه میگفته دارم تکثیر میشم!حالا یه مدت که گذشته میگه,مافکر میکردیم تکثیر میشیم نگو نصف شدیم!!!دوستانی که زیست خوندن...کدومش درسته؟ما که نخوندیم...


شب احیاست..دوستان ماروهم بین دعاهاتون جا بدین!ممنونم.

خدانگهدار


پ.ن.واسه یه دوست:نمیدونم...شاید اشتباه میکنم!


تغییر اساسی

آقا سلام به همگی،خوب هستی شما؟آقا شرمنده..بابت این همه تاخیر...خسته شده بودم خو!یه نفسی کشیدیمو اومدیم!یه چنتا تصمیم گرفتم:1-تغییر بدم قالبو(که همین الان اعمال کردم)،2-سبک نوشته هامو تغییر بدم...همچی حس میکنم خسته کننده مینویسم!(واقعی حس میکنم؟)اصن گفتم کن فیکون کنم وبلاگمو!بله دیگ...!خب یکم تغییرم لازمه دیگ!!

لینکاروهم یکم تغییر لازم داره..بعضیا باید حذف شن...

تا بعد...