آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

آسمان ماااا

عاشقانه های من و همسرم:)

همه جور نوشته!

_چندسال پیش،یکی از بچه شلوار ورزشی نیاورده بود.خلاقیتش گل کرد ... رفت دو طرف شلوارشو..با گچ -گچ تخته - دوتا خط کشید.از کارش خیلی خوشم اومد... خلاقیت ینی این!

_سال های قبل...وقتی می خواستیم کلاسمونو واسه عید بشوریم...دست به دست هم دادیم...کلی آب آوریم بالا.

ریختیم رو تخته و کف ، همرو شستیم..به قول بچه ها،هر چی sin x..cos x بود رو شستیم!

حالا مونده بودیم این آبا رو کجا بریزیم...فک کردیم ک راهرو چاه داره!بعد ک بررسی کردیم دیدم یه چاله ی کوچیکه!

باز آبارو برگردوندیم به سطل بردیم پایین!!!..اصن یه وضی!بود..میدیدی!

_یکی از آشنایان تعریف می کرد:

یه دختر داره؛که میشینه زار زار گریه می کنه...میگه منو عروس کنین!!!!

حالا فک می کنی،چند سالش بوده؟

22!

نه بابا!4سالشه!!!حالا بیا بهش ثابت کن...! ک بابا عروسی فقط پوشیدن لباس عروس نیس که!

چن وقت بعدش...مامانش می گفت،فعلا به یه تاج و لباس سفید یه جفت کفش پاشنه بلند راضی شده،

که به عروسی فکر نکنه!!! می بینین تو رو به خدا؟ چ وضعی شده..

_تا حالا به این فکر کردی که بچه های به دنیا اومده..چ هوشی دارن؟

به چه چیزهایی فکر می کنن.از چ چیزایی صحبت می کنن ک ما هم سن اونا که بودیم،روحمونم خبر نداشت؟

مادر فردا...باید کوهی از اطلاعات باشه..که اگه بچش،از یه چیزی پرسید..نگه مامانی بد نیستم..

یا یه جورایی مطلبو بپیچونه....

اونقد کودک تیزه که حتی وقتی هم داری می پیچونیش،یا حوصله نداری..

دیگه سوال نمی پرسه..دست کم نیستن..دست کمشون نگیریم.. .

به عقیده ی من،مادر فردا باید طرز استفاده از تمام امکانات روز رو کامل بلد باشه..

تا پا به پای فرزندش جلو بیاد..همیشه همراهش باشه..

تا فرزندش..کودکش.. نگه که "بابا بی خیال..مامانم نمی فهمه"

_به یکی گفتم..دلت بسوزه..گفت دلم،قابلمه نسوزه!!!

دهنم باز موند از حرفش..

بعد ک فکر کردم..خیلی خوشم اومد..

..                         
                                                                




_

نظرات 8 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 08:28 ب.ظ http://www.delane.blogsky.com

جالب بود! مخصوصا شستن کلاس

بودین و میدیدن...
خالب تر بود...
ممنون مهسا.

گیل پیشی سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:21 ب.ظ

افکارت جالبن . خاطرات جالب بودن و با حرفهای انتهایی هم کاملا موافقم

کاملا همینطوره...
مامان با هوشی باشی انشالله!!!

گیل پیشی سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:23 ب.ظ

چرا برگ هامو حذف کردی ؟

پس بگو..
یه حسی بود همش می گف یه چیزی کمه!!!
پس درست بود..
ممنون خانمی..
دوباره می ذارم.

حوری سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:01 ب.ظ

از دست تو دختر

ای بابا!!!

چکاوک چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 02:27 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com

رفته بودیم مسافرت آخر شب هول و هوش ساعت ۲ نصف شب خاله ام از کمر درد نمیدونست به کجا پناه ببره از بس دخترشو روی پا تکون داد تا خوابش ببره آخرش وقتی دید نمیخوابه شروع کرد لالایی خوندن به اینجای لالایی که رسید:سنجاب لالا مهتاب لالا
بچه اش برگشت گفت مامان سنجاب چیه ؟والا اگه من جای خالم بودم سرمو چندین بار میزم به دیوار ههههه

می بینی تو رو خدا؟
منم چندین بار دیدم...
خدا به مامانا صبر بده..
واقعا که حوصله دارن!!!

A A A دوشنبه 29 مهر 1392 ساعت 09:55 ب.ظ http://3-5-2.blogsky.com/

ممنونA A A

یاس چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 05:52 ب.ظ http://chobshuorbanou.blogsky.com

یعنی جدا نمیشه بچه ها رو تو این دوره و زمونه گولشون زد...
از من بپرس برات از جاهایی که کم آوردم بگم


الهییییییییی بگردم!!!
راست میگی!

پروفسور پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 10:35 ب.ظ http://otagham.blogsky.com

چه دل خوبی داشته طرف!

آره...
شدیدا"!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.