لحضه هایی را به یاد آورکه جز به خدا فکر نمی کنی.
و هیچ کس را جز او برای امداد نمی شناسی.
لحظه هایی تلخ
-شاید آن قدر تلخ که وصفش ممکن نباشد.-
آنجاست که از ته ته دلت خدارا می خوانی؛
با خواهش
التماس
وشاید هم گریه
یا شاید هم بازمزمه هایی
..............................
برای خودم هم پیش آمده....... گریه نکردم
ولی تا جایی که جاداشت به خدایم؛
التماس کردم.
خواهش کردم.
کمی بعد...
یک چیزی شبیه معجزه،چهره ی گرفته ی مرا باز کرد.
ومن را از آن وضعیت بحرانی رهانید.
شکرش می کنم آن کس راکه در تنهاترین لحضه های تنهاییم؛
تنهای تنهایم نذاشت....... .
سلام دوست عزیز ببخشید ک دیر میلتون رو خوندم.شما لینک شدین.
منم از این لحظه ها زیاد داشتم و چه قشنگ جوابم رو داده......همیشه بهش میگم میدونم دستامو گرفتی ازت خواهش میکنم اگ حتی منم دستم رو کشیدم و خواستم رهام کنی اینکارو نکنی
خیلی ممنونم خانمneo
آمین،آمین