-
این خاطرات شیرین
سهشنبه 7 آبان 1392 14:54
حس رفتن توی خاطرات و لحظه های شیرین،گذشته؛(لامصب) بد جوری حالمو خوب می کنه!!! می خواد گریه کنم...اشک بریزم...از سرما بلرزم...یاد آوری؛گذشته های شیرینم،لبخند میاره به صورتم. همیشه دوست داشتم؛تو یه وقتی،بشینمو بنویسم .تا یه چند ماهی پیش وقایع هر روزمو،شبش می نوشتم. بعدش...وقتایی که حوصله ی کاری نبود؛میشستمو می خوندم....
-
گوش تو بیار نزدیک/// می خوام.ع.....بشم.
جمعه 3 آبان 1392 12:46
-
یه حکمت از مثنوی مولانا:
جمعه 26 مهر 1392 11:07
در مثنوی معنوی یک قصه است ک خیلی معروفه...شایدهم شنیده باشید... ولی خیلی قشنگه!مفاهیم قصه ها توی مثنوی معنوی،فراتر از اون ظاهریه که ما درک می کنیم...روی قصه ی فکر کنید: یک چنگ نواز پیر،که سال ها مطرب مجالس لهوو لعب بوده است؛و مجلس گرم کن این وآن... حالا که پیر شده احساس عجیبی به کار،برای خدا می کند.این شاید اصطلاح...
-
همه جور نوشته!
پنجشنبه 18 مهر 1392 19:10
_چندسال پیش،یکی از بچه شلوار ورزشی نیاورده بود.خلاقیتش گل کرد ... رفت دو طرف شلوارشو..با گچ -گچ تخته - دوتا خط کشید.از کارش خیلی خوشم اومد... خلاقیت ینی این! _سال های قبل...وقتی می خواستیم کلاسمونو واسه عید بشوریم...دست به دست هم دادیم...کلی آب آوریم بالا. ریختیم رو تخته و کف ، همرو شستیم..به قول بچه ها،هر چی sin...
-
او رفته بود؛
پنجشنبه 18 مهر 1392 11:47
نوشته بود:این عمر چه قدر زود گذر است،ودر نتیجه چه میخواهیم بکنیم... پس چ بهتر خودرا به همراه دوستان،در کنار یار ببینیم.. عمر او چقدر زود گذشته بود...جشن 18 سالگی اش را در بهشت زهرا گرفتند... نوشته بود:شهادت مدرک فارغ التحصیل شدن از دانشگاه الهی است... وقتی که جشن فارغ التحصیلی اش را گرفتند...خبر آمد که از دانشگاه...
-
خدایا...اومدم آشتی!
پنجشنبه 11 مهر 1392 20:00
امروز،چشمم به یه نوشته ای افتاد...خیلی قشنگ بود...خیلی روش فکر کردم.. :نوشته شده بود: بنده ی من،من به حرف هایت آنچنان گوش فرا میدهم...ک گویی همین یک بنده را دارم... اما تو،گویی با من حرف میزنی،ک انگار صد خدا داری!!! ...تو دلمون،یه نفر رو شاید خیلی دوست داشته باشیم... خیلی!!! اما بهتره بدونیم،عشق والا متعلق به خداست......
-
دلمو...حرفاش! ادامه دارد!
یکشنبه 7 مهر 1392 00:00
-
خریدار جهنم!
سهشنبه 2 مهر 1392 17:04
کشیش هایی در قرن وسطی پیدا شدند ، که بهشت را می فروختند وسند می دادند... همه ی مومنان برای آسودگی ازدوران پس از مرگ،با پول های هنگفت...اقدام به خرید،بهشت می کردند.و سند آن را با خود در تابوت می بردند! روزی مردی،پیدا می شود و به کشیش ها مراجعه می کند و می گوید:من آمده ام جهنم را بخرم.. :) _تو دیوانه ای؟جهنم به چه درد...
-
یادداشت هایی از زندگی شهید شهریاری...شهید علم
پنجشنبه 28 شهریور 1392 10:45
باشد ... تا بدانیم،چ کسی از میان ما رفت؟ تا.. راهش را.. پاینده تر...و کوبنده تر ادامه دهیم. دو رکعت نماز می گفت در هر قضیه ای گیر کردید،دو رکعت نماز بخوانید.وتقدیم کنید به یکی از ائمه.مطمئن باشید که کارتان راه میافتد. اعتقاد خاصی به این دو رکعت نماز داشت.(نقل شده ازحاج غلام،یکی ازکارمندان دانشگاه) امتحانات سخت سوال...
-
یا امام رئوف..
سهشنبه 26 شهریور 1392 12:08
خیلی آرزو داشتن اون ساعت..اون لحضه پیش یه بزرگی باشن... یه بزرگی ک..از قدرت -توصیفشون-من ناتوانم...چ برسه به ... یه فضای قشنگ...پر چراغونی...جمعیتم...زیاد.. انگار نه انگار..نصف شبه.. خیلی خوشحال شدم از این همدلی... از این شادی...از این لبخند...از این تبریک... از یه ور هم...متحیرم... متحیر این همه علاقه به امام...
-
اندر حکایات منو دبیرام.(2)
پنجشنبه 21 شهریور 1392 12:29
عاقا سلام... اینم یه خاطره ی شیرین دیگه! اوایل سال...قسمتی از درس رو بمن دادن،تا به صورت یه کنفرانس علمی..و با تمام آزمایشات و نمونه سوالات...در کلاس تدریس کنم. خیلی روی متنم کار کردم..چون خیلی برام ارزشمند بود! می خواستم بدون کاغذ کنفرانسمو اجرا کنم. روز موعود فرا رسید! عاقا قبل از کلاس،داشتم برا آخرین بار،مطلبمو دور...
-
اندر حکایات منو دبیرام.
شنبه 16 شهریور 1392 10:37
کلا"با دبیر موافقم... چون یه جورایی اونا بودن که من الان رسیدم اینجا... من حالا شدم نتیجه ی کارشون... به نظر من دبیرنقش خیلی مهمی تو ایجاد علاقه به درس تو دانش آموزاش داره... دبیری شغل محترم و البته سختیه... چند تا دبیر داشتم که خاطراتشون یادمه..خدا هر جا که هستن،نگهدارشون باشه.. _ یه دبیر داشتیم،باحال.. کلا زیاد...
-
اگه گفتی؟!
چهارشنبه 13 شهریور 1392 10:28
بوی اومدنش،رو قشنگ دارم حس می کنم. زیاد آماده نکردم خودمو.. ولی... وقت هست.. حتی.. حس بودن توی اون فضا،آرومم می کنه.. از همون کوچیکی دوست داشتم فضاشو... همون جایی که روز اولش،رعب داره هر کودکی... البته نه هر کودکی! سردی هوا... برگای ریخته ی درختا... کمیه آفتاب... همشو دوست دارم! ............................ حالا بگو.....
-
دقت کردی تا حالا؟
یکشنبه 10 شهریور 1392 11:23
بعضی وقتا این چشم یه کسایی رو برا آخرین بار می بینه. برا آخرین بار باهاش خداحافظی می کنه. دریغ... که نمیدونه آخرین باره. وقتی دیگه نیست... می مونه تو خماری این که... کاش بتونه یه باری هم که شده... خداحافظی کنه. "قدر این لحضه ها و ثانیه هارو بدونیم." شاید... آخرین بار باشه.
-
خداحافظ عزیز...
چهارشنبه 6 شهریور 1392 20:52
صدای گریه میاد...یه گریه ی تلخ....یه گریه ی بلند با چشای خیس.... گریه برای ... لمس نبودن... حس ندیدن... احساس بد... ------------------------------------------------------------------------------------- کسی که یه زمانی،خنده هاش... رغبت می داد به چشات... دستات گرمیه،دستاشو دوس داشت... "علیک سلام"هاش،همیشه با...
-
مهربون... عین خدا.
چهارشنبه 30 مرداد 1392 18:25
می دونی چیه؟ بعضی وقتا هیچی نداری،که با اون دل یکی رو شاد کنی! ینی شاید،کاری از دستت بر نیاد.فقط... فقط می تونی با یه روی خوش... لبخند،مهربونی،احوال پرسی... دلشو شاد کنی... حتی برا یه لحظه هم شده،لبخند بیاری رو لباش... لذت بخشه،دیدن دلشاد کردن کسی که زخم داره....غم داره... . _حس خوبی دارم. دوست دارم همیشه بخندم.همرو...
-
حلزون...الماس ایران...
یکشنبه 27 مرداد 1392 16:17
این واحد نقلی،به رهن واجاره داده می شود: مبله،با تمام امکانات رفاهی! قیمت ،توافقی.... تلفن تماس:123456789
-
با غمش باز بمان...
شنبه 26 مرداد 1392 15:14
سر خود را مزن اینگونه به سنگ.. دل دیوانه ی تنها،دل تنگ.. پیش این سنگ دلان،قدر دل و سنگ یکی ست.. قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی ست.. دیدی؟ آنرا که تو خواندی ز جهان یار ترین... سینه را ساختی از عشقش،سر شار ترین... آنکه می گفت منم بهر تو، غمخوار ترین... چه دلازارترین شد،چ دلازارترین...؟ نه... همین سردی و بیگانگی از حد...
-
یه عالمه نوشت!
سهشنبه 22 مرداد 1392 16:21
سلام به همگی!خوبین...خوشین؟آقا ما که حس درس نیس....!می دونم باید بخونم ها!ولی چی کار کنم،نییییییس! میاد...یه روز خوب میاد...حال درس خوندن میاد...کنکورم البته میاد.. خواهشا"تو یکی یکم دیر تر بیا! خوب دیگه چ خبرا؟ عاقا تا حالا این درخت" بید مجنون "رو دیدین؟ دقت کردین چ قد قشنگه؟ مث این آدمای عاشقه...
-
فیل و بروبچز...! بخندیم دور هم!
یکشنبه 20 مرداد 1392 10:58
بیا... پشیمون نمیشی! 1 1 -اگه گفتین یک فیل بره بالای درخت چی میشه؟ یه فیل از رو زمین کم می شه 2-اگه سه تا فیل بره بالای درخت چی میشه؟ سه تا فیل از رو زمین کم می شه 3-اگه ۵تا فیل بره بالا چی؟ درخت میشکنه چون خیلی دیگه سنگین میشه 4-حالا یک فیل چطوری میتونه از رو درخت بیاد پائین؟ صبر میکنه پاییز بشه ، سوار یک برگ میشه...
-
هوش ایرانی
پنجشنبه 17 مرداد 1392 11:31
یک ایرانی داخل بانکی در نیویورک شد، نزد کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا رو داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار داره. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره و مرد هم سریع دستش رو توی جیبش کرد و کلید ماشین...
-
صدای عجیب!!!
دوشنبه 14 مرداد 1392 12:22
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟» رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که...
-
دوستت دارم ای عشق من...
جمعه 11 مرداد 1392 03:10
اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست... اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلب هاست... اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست... اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستین من به توست... اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست... پس... با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم ای عشق من...
-
یا علی...
یکشنبه 6 مرداد 1392 12:11
به مجنون،چون رسیدم،یاعلی گفت./ زلیلائی شنیدم یا علی گفت. مگر این وادی دارالجنون است؟ / که هر دیوانه دیدم،یا علی گفت. یقین پرودگار آفرینش / چو احیا کرد،عالم یاعلی گفت. نسیمی غنچه ای را باز می کرد./به گوش غنچه کم کم یاعلی گفت. چمن با ریزش باران رحمت/دعایی کرد ونم نم یاعلی گفت. خمیر خاک آدم را سرشتند/چو بر می خواست آدم...
-
دم اونایی گرم که....
یکشنبه 30 تیر 1392 16:07
دم اونایی گرم که شرف افرادو،به مقامشون،به ثروتشون،به تحصیلاتشون،به ماشینشون!نمیسنجن! دم اونایی گرم،که لحن سلامشون و گرمی دستاشون برای فقیر و غنی یکیه! دم اونایی گرم،آراستگی براشون به معنی لباس مارک دار نیست! دم اونایی گرم،که شراره ی گرم آفتاب رو بهانه ای برای برداشتن چادراشون نمی دونن.صدف سیاهشونو دوست دارن. دم اونایی...
-
بنی آدم اعضای....
پنجشنبه 27 تیر 1392 11:02
موشی در خانه ی صاحب مزرعه،تله موشی دید.به گاو و گوسفند ومرغ،خبر داد. همه گفتند،تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد! ماری در تله افتاد،و زن صاحب مزرعه را نیش زد.از مرغ برایش سوپ درست کردند. گوسفند را برای عیادت کنندگان،سر بریدند.و گاو را برای مراسم ترحیم،کشتند. و در این مدت،موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد.و به مشکلی که...
-
چه همه چشم!
دوشنبه 24 تیر 1392 13:52
ز چشمت ،چشم آن دارم که از چشمش نیندازد. به چشمانت،که چشمانم به چشمان تو می نازد. زکات چشمی؛چشمت مکن به سوی چشمت،از چشمم که چشمانم به جز چشمت دگر چشمی نمی بیند. با مدعی مگویید،اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد،در درد خود پرستی آسایش دو گیتی ،تفسیر این دو حرف است: با دوستان مروت،با دشمنان مدارا.... پ.ن:سلام به همگی.......
-
ماه مهربون خدا...
پنجشنبه 20 تیر 1392 14:59
به نظرم ماه رمضان ،ماه خیلی خوبیه... انگار همه با هم مهربون تر میشن،بیشتر همو درک می کنن و بیشتر به یاد همن. کوچیک تر که بودم،روزه گرفتن برام خیلی سخت بود...همش دعا می کردم،خدایا مگه تو نمیگی که چقد بنده هاتو دوست داری؟مگه مامانم نمیگه،که خدا از همه ی آدما،حتی بیشتر از من مهربونه؟ پس،پس چرا تو میخوای ما این قد عذاب...
-
یه نظر سنجی....
دوشنبه 17 تیر 1392 18:17
سلام دوستای خوبم.....?how are yau today اینم یه قالب خوشکل دیگه.... احساس می کنم....دارم خیلی زود زود قالب عوض می کنم. می دونین چون باید قالبم آسمانی باشه....باید آبی باشه... از یک طرفم آبی رنگ سردیه.... به هر حال خوشحال میشم بدونم،خوشتون میاد یا اینکه عوضش کنم. راستی دوستای قشنگم من یه وبلاگ دیگه هم درست کردم به...
-
به نظر من،انگیزه یعنی همه ی زندگی...
سهشنبه 11 تیر 1392 12:38
صبحی که از خواب بلند میشی،زندگیت با یک انگیزه ی خوب شروع می کنی... آدمی که انگیزه داره،زندهست،پویاست و با تحرک و امید،به ارتقای زندگیش فکر می کنه... انگیزه یعنی امید،امید به فرداهای روشن...فرداهایی که حتی در رویا های توست. _تا حالا تو خودت انگیزه ایجاد کردی؟به خودت روحیه دادی؟ به من که انگیزه داده شد...از یه...