-
یعنی...
دوشنبه 16 تیر 1393 03:23
یعنی...خوشحالی حس خوب آرامش خیال کار کردن برای عزیزان،از دل محبت به دوستان عزیز لبخند پس از گرفتن یه چیز خوب کمک کردن به کسی که ازت درخواستی نکرده...و میدونی که لازم داره... وارد شدن یه فرد جدیدی به چارچوب زندگی خانوادگی مث یه نی نی خوشحالی دیدن یه رتبه ی خوب...و گریه ی شوق بعدش حس روزه..مهمونی خدا..صوت قشنگ قرآن لذت...
-
سلام به همگی!
دوشنبه 9 تیر 1393 00:58
سلام دوستان...من برگشتم. "یسر"من بالاخره رسید.دیگه میتونم تا هر وقت دلم میخوادTVنیگا کنم..برم بیرون..بدون هیچ دغدغه و استرس درسی! دیگه حالا دارم واقعا زندگی میکنم..زندگی لذت درست کردن غذا..تمیز کردن با حوصله ی خونه..بودن..خندیدن.. خدایا شکر... شکر عبور کردم و گذشتم..گذشتم از بی خوابی ها..شب بیداری ها..استرس...
-
:)))
سهشنبه 3 تیر 1393 19:56
اومدم سریع بگم و برم... دوستان یه حمد برای موفقیتم بخونین.. خواهش!
-
ان مع العسر یسرا
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 12:12
این روزها عجب سخت روزهایی هستند... من هستم کتاب ها هم هستند...فقط حوصله ام نمیدانم کجاست! حس دونده ای را دارم که فقط میدود... چشم هایش جایی را نمیبیند... فقط میدود... امیدوارم حس برخورد بند به کمرم را احساس کنم! این روزها..دوست هاهم سخت درگیرند... به خودم هم سخت امیدوارم-بماند بین خودمان:خدا امید هیچ کسی را ناامید...
-
دل وابستگی هایم! :)))
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 02:42
-
:(
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 11:32
این روزا دیگه کسی به ما سر نمیزنه... یکم دلداری بده! تو این اوضاع وخیم....والا! دوستای بد.
-
منو هوای بهار..
یکشنبه 24 فروردین 1393 18:05
مرا با هوای بهار...دوستی بسیار است! دیدن سبزی های جوشان در هر شاخه..شکوفه ها..مطبوعی هوا..همه وهمه...که چه بسیارند...و زیبا!برای من حس نوشتن میآورند..حس خوب..حس زندگی..حس دوباره بودن..زدودن غم.. و امید به آینده ای روشن... ومن از همین جا این حس هارا تقدیم میکنم به تو!باشد تا وجودت را بهار چون شاخه های بی حاصل این درخت...
-
سیزده به در!
جمعه 15 فروردین 1393 00:08
کلا امسال همش باید با تاخیر خدمت برسم! خدا بخیر کنه! عاقا سلام!ما هم عین خیلی ها سبزه گره نزدیم...به خواننده ی شعر"سیزده به در/چهارده به تو/سال دیگه خانه ی شو!/"با اخممان دعوا نمودیم!طرف پرو پرو با گستاخی تمام شعر را به پایان رساند:"سال دیگه خانه ی شو/بچه بغل(!)"بعدش شدید خندمان گرفت! از دست این...
-
دوستان تبریک عید...با یکم تاخیر
چهارشنبه 6 فروردین 1393 01:00
دلم انفجاریست...بمبم تو باش. دری بسته هستم...پلمبم تو باش. مرا کشف کن...گرچه دور از توام! بیا و کریستف کلمبم تو باش! گفتیم با یک شعر از یه ناشناس شروع کنیم زیبا تر باشد! حالا سلام. خسته ی دید دید بازدیدا نباشین...چقد عیدی گرفتین؟خوش گذشت؟ کمر ما که از بس خم شدیم جلو مهمون چیزمیز تعارف نمودیم راس نمیشود!والا! جدی...
-
باورم
پنجشنبه 22 اسفند 1392 21:27
باورم برام خیلی مهمه! تازگیا،به این پی بردم،که آدما دوتا دنیا دارن: 1-اون چیزی که با چشاشون میبینن. 2-اون چیزی که با حس و دل درکش میکنن..یا باعقل بهش فکر میکن. مثلا": هنوز که هنوزه،به این باور حسی وجود الکترون نرسیدم! توی سال های پیش انگار جا موندم!هنوز هم موقع نوشتن تاریخ...به صداقتش شک میکنم! اما بحث اخیرمون در...
-
نهایتِ من!
جمعه 16 اسفند 1392 00:00
هوای امشب بدجور هواییم کرد. با این اتفاقا...و صحبت ها... بدجورم الان... بدجورم خوشحال... خدایا! نگیر این هارو از من! خواهش میکنم! من به همین ها خوشم! اینم الان من: +تولد قشنگت مبارک... دوستم!
-
محجوبه تن
دوشنبه 12 اسفند 1392 18:55
جلوی آینه ایستادم و چادرم را سر کردم همانطور که مشغول مرتب کردن چادرم بودم متوجه نگاه عجیبش شدم. دوباره توی آینه خودم را برانداز کردم و نگاهی به چادرم کردم . چیز عجیبی نبود . پرسیدم: طوری شده؟ چرا اینطور نگاه می کنی ؟ گفت: وقتی چادر سر می کنی، من که همسرت هستم هم احساس می کنم نمی شناسمت . احساس می کنم متعالی و دست...
-
محجوبه تن
دوشنبه 12 اسفند 1392 18:54
جلوی آینه ایستادم و چادرم را سر کردم همانطور که مشغول مرتب کردن چادرم بودم متوجه نگاه عجیبش شدم. دوباره توی آینه خودم را برانداز کردم و نگاهی به چادرم کردم . چیز عجیبی نبود . پرسیدم: طوری شده؟ چرا اینطور نگاه می کنی ؟ گفت: وقتی چادر سر می کنی ، من که همسرت هستم هم احساس می کنم نمی شناسمت . احساس می کنم متعالی و دست...
-
من این همه نیستم!
جمعه 9 اسفند 1392 11:52
داری تو راهرو آرام و بی صدا راه میری .. که یکی عین هم چی از پشت دستتو میگیره.. میگه:باز مردم شاگرد nام میشن!!! میگم اِه!زرنگی! مردم دیگه که با نمره ی بالاتراز ما شاگردn+1ام میشن چی؟حالا من زیاد میخونم؟ یا مردم؟میخنده میگه..دهنم سرویس شد امسال!!! +حس میکنم یکی داره خیلی کمکم میکنه!اما همه دارن از من تقدیر میکنن! چرا؟...
-
کاش ... حرف دیگری نیست.
دوشنبه 5 اسفند 1392 14:29
-
خجسته باد این پیروزی
یکشنبه 20 بهمن 1392 23:38
تا پای جان بایستیم از برای خون ها... از برای انقلابمان... از برای پس گیری استعمارمان... پس گرفتیم. دوستان... این انقلاب الان روی شانه ی ماست. پیروز باد. تبریک به همتون! :)
-
دوست است همه داروندارم.
شنبه 19 بهمن 1392 22:22
این که زندگی هر کس مربوط به خودشه و خودش مسئول زندگیشه...قبول.اما روابط آدما خیلی به هم وابسته ست.نزدیک تر از تاروپود یه پارچه به هم.همین دورو برخودِما،چه همه دوست و استاد و افرادی وجود دارن که ازشون بدون این که بدونیم تاثیر میگیریم.مثلا" تیکه کلماتی که دوستمون استفاده میکرده و شنیدیم و خوشمون اومده و یه زمانی...
-
خوب نیستم...حالم پرسیدنی نیست!
یکشنبه 6 بهمن 1392 19:43
این روزها...انگار دور افتادم. از خودم. از خدایم. از زندگیم. حوصله هم،هی،نیست. گذرا سری میزند...ومن رابی حوصله تر از قبل رها میکند. حس های خوبم هم...انگار دیگربا ماحال نمیکنند!ونمی آیند. نمیدانم.چه بگویم..کدامشان را تایپ کنم..و از چه بنویسم. نمیدونم چرا من تابعی هستم از اطرافم. یعنی:خوب باشند..خوبم. نباشند نه! خوب...
-
تجربیات خوب!
یکشنبه 22 دی 1392 19:53
دلم میخواد... تو یه اتاق تاریک. سرمو بدارم روی بالش. فک کنم به زندگیم. که چرا اینقد بی دقتم من. ناراحت بودم امروز. خیلی بد شد. میتونستم کامل بشم. راحت تر بود از اونی که فکر میکرم. نشد. همیشه از اون جایی آسیب دیدم که به خودم توی اون فصل اطمینان کامل دارم. خیلی بده نه؟ بدم میاد از این عجله ی لعنتی. انگار که چی؟ دنبالم...
-
حس خوب :]
سهشنبه 17 دی 1392 13:33
همون حسی که باشه...دنیا و درگیری هاش...مسئله ای نیست! حال هیچ کاری نیس جز نوشتن... و آوردن این حس خوب به صفحه ی سپید! اوردن لبخند به لب.قشنگی به چشم.شور به دل.حس به وجود. حسی که تا همون ته ته های دلت شادی بدو بدو می کنه. همه جا قشنگه. سفیده. همه عالی. همه چیز جالب. می فهمی چی میگم.نه؟ ... زندگی ام را با همین حس...
-
:) برف!
جمعه 6 دی 1392 12:41
-مامان یادت باشه؛دفعه ی بعد که رفتیم،جوراب پام کنی! -هوا گرمه آخه. -نه...می خوام مث بچه های دیگه روی سنگ فرش های بارگاه بدو بدو کنم...و لیز بخورم. -نه.میوفتی. زخمی میشی. -مامان! -... خودمونیم ها!!!چه فازی میده بدو بدو بعدشم لییییییییییییییییز! وااای روی برف... جاده های شیشه ای. از افراد پایه ی لییییییییییییز...
-
من زنده ام.
چهارشنبه 27 آذر 1392 21:10
من... به امید زنده ام. به وجود عزیزانم به علایقم به عشق وجود خدا به محبت و مهر به عشق فیزیک به وجود گرم دوستانم به انگیزه به حفظ قرآن به درس به وجود خانواده ام به وجود دلگرمی ها صحبت ها.. لبخند ها.. زنده ام. این هارا ازمن بگیرند هیچم. صفری هستم.بیخود. حالا بی نهایتم. تا اوج بالا میروم. من عاشقم. عاشق خودم. عاشق...
-
حرف حساب...
جمعه 22 آذر 1392 19:47
وقتی ما پسرها اولین بار وارد محیط مدرسه میشویم، حس خاصی داریم. یه نوع دلهره از دیدن پسرهای بزرگتر و غریبه. کسانی که خیلی راحت در رفت و آمدند، بازی میکنند و خلاصه تو سر و کله هم میزنند. گاهی هم وقتشان را صرف سر به سر گذاشتن کلاس اولیها میکنند. یه چیزی تو وجود بچههای کلاس اولی هست که به مرور، با بزرگتر شدن کمرنگ و...
-
خودم و خودم.
سهشنبه 19 آذر 1392 17:17
فرق ما با تو این است حسین جان ما خدا را قربانی خواسته هایمان می کنیم! و تو خود را قربانی خواسته های خدا... علی لاری زاده می گویم گرفتاری ها زیاد..زندگی هامان پیچیده..غم هایمان زیاد..دل هایمان سیاه..امام مان غریب. السلام علیک یا شریک القران..یا امام انس و الجان.. السلام علیک یا صاحب الزمان زنده نباشم روزی که ببینم از...
-
:( ماهم سرما خوردیم!
پنجشنبه 14 آذر 1392 18:16
یه سرمایی خوردم..عجیب! ای بابا.. تو این وضع...با چه وضعی سرما خوردم.. این روزا فقط تصویرمو می بینن..آخه من اصلا" صدا ندارم!!! اصن یه وضعی.. میگن موردی بوده جون سالم به در نبرده.. خداکنه خوب بشم..برگردم به روال زندگی..خسته شدم از استراحت. برام دعا کنید دوستان. سلامت باشید و پایدار. خدانگهدارتان!
-
زندگی .. زیباست.
پنجشنبه 7 آذر 1392 11:17
زندگی یعنی یه جاده ی بلند با کلی مشکل ..تصمیم ..شور ..موفقیت ..و خلاصه همه ی اون چیزایه که هممون باهاش درگیر بوده و هستیم.همه ی اون استرس ها .دعاها..حرف ها..ترس از عدم قبولیت ..و... اما با این وجود..خیلی چیزا دست ما نیست..اختیارش با ما نیست..ما نمی خواستیم ولی اتفاق افتاد.. و الان هم با وجود همین چیزها داریم زندگی می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آذر 1392 19:59
فقط اومدم که بگم... چه قدر سریع... ذهنیت افراد برای من تغییر می کند... آن دیروز.. و آن هم.. از همین امروز.. ازآن همه محبت... به نفرت الان! دوست دارم تابعی از رفتار آدم های دورو برم نباشم... یعنی به رفتارشان قضاوت نکنم... ولی.. من خستم ناراحتم. مجبورم به تحمل آیا؟! مجبورم؟
-
دلمو...حرفاش!(2)
شنبه 25 آبان 1392 18:00
-
السلام علیک یا ثارالله
یکشنبه 19 آبان 1392 18:30
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید. گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید. گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید. گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید. گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش عکس حیدر(ع) در...
-
قانون لختی
یکشنبه 12 آبان 1392 16:36
تو فیزیک یک قانونی هست؛به نام قانون لختی..ینی تمایل اجسام به حفظ حالت قبلی.. همون قانون اول نیوتون..بهش اینرسی ،یا قانون ماند هم میگن.. که باعث میشه وقتی خودرو شتاب کند شونده ی زیادی داشته باشه-ترمز بگیره-ما را به سمت عقب هل بده... -توی زندگی خودم،خیلی تمایل دارم حالت و احساس قبلی خودم رو حفظ کنم... و از چیزایی که...